پروازم دقیقا روزیه ک کلاس هفته بعدمه و من هشت کلاس دارم و سه میرسم تهران تازه!
تا برسم خونه باید وسایلامو بذارم و بپرم دانشگاه! و این در حالیه که قطعا از پنج ساعت قبل از پرواز راه میفتم سمت فرودگاه چون خیلی دوریم به فرودگاه .
این طولانی ترین سفرم خارج از ایران بوده و دقیقا یک ماه و سیزده روز اقامتم طول کشید
این سفر پر از چلنج بود برام!
دست بر قضا با وجود اینکه تقریبا کلشو مریض بودم و الان هم در حال حاضر مثل جنازه افتادم رو تخت و دارم سرفه های صورت کبود کن میکنم و سردرد کشنده ای دارم آما بسی سفر خوبی بود!
در آینده شاید بنویسم ک چرا.
گرچه که تقریبا هیچ جایی نرفتم و بیشتر وقت توی خونه بودم و سرجمع پنج شیش روز شاد داشتم .من جمله روزی که رفتیم فستیوال لاله و از همه مهمتر روزی که بالاخره بعد از یک ماه دوری همسری اومد اینجا و دیدمش!
مثل این دختر راهنماییا که بازیگر یا خواننده مورد علاقشونو ک از نزدیک میبینن قلبشون تالاپ تالاپ میزنه شده بودم !
تا بیست و چهار ساعت باورم نمیشد که پیش همیم . قیافش صداش استایلش رفتاراش همه برام حس عجیبی رو پدید می آورد
قصه اینجوری بود ک گفتم بذار سورپرایزش کنم! از روز قبل بهش گفتم تماس تصویری نمیتونم جواب بدم دستم بنده و.
و بر ترسم غلبه کرده و به این بهونه که اینجا رنگ موهاشون اصله و به موهام آسیبی نمیرسه یک بسته رنگ مو خریدم .
آخه من فوبیای رنگ کردن مو داشتم (دکلره که حرفشو نزن هیچوقت حاضر نیستم انجام بدم چون موهام خشکه و به شدت مستعد موخوره ست) و با اصرارای مامانم و توکل بر خدا یک رنگ روشن برداشتم .حالا من:
ماماااان موهام زرد نشه؟ وای اگه نارنجی بشم چی؟ ای خدا اگه قرمز بشه میرم کچل میکنم .مامان موهام اگه خشک بشه چه غلطی کنم؟ من از زیتونی بدم میادا ، سبز نشم ی وقت؟ خیلی روشن نیست این رنگه؟من ی قهوه ای نچرال میخوامااا فقط ی ذره میخوام دو رنگ شه موهام نمیخوام مصنوعی شما میخوام جوری جلوه کنه ک انگار رنگ موهای خودمه .وای نه مامان ول کن پس فردا ریشه ش در میاد دوباره باید رنگ کنم و.
و مادرم درحالیکه یک لبخند ژد بر لب داشت بسته های مختلف شامپو مخصوص موهای رنگ شده ، ماسک موی رنگ شده ، شونه رنگ و فویل و. برمیداشت و میگفت بسپرش به من .
بالاخره رسیدیم به خونه و من با نفسی حبس در سینه موهامو سپردم دست مامان و خواهرم و اونا هم شروع کردن به هایلایت کردن موهام .
بالاخره با التماس و به زور سشوار موهام رنگ باز کرد و شستمش و خشکش کردم . نتیجه عالی بود!
خواهرم همش منو میزد ک لعنتی چرا زودتر موهاتو رنگ نکردی؟ خیلی ناز شدی و.
فردا عصرش موهامو شستم و یک سشوار مشتی کشیدم و مدل دادم و در حالیکه دستام از شوق دیدنش میلرزید آرایش کردم و لباسی ک از تهران مخصوص این روز آورده بودمو پوشیدم .
دست گلی که براش گرفته بودمو دست گرفتم و ادکلنی که برای اولین بار بهم هدیه داده بودو زدم و به انتظارش نشستم .
قرار بود یازده و نیم برسه خونه .نیومد!
دوازده نیومد! یک نیومد تا اینکه یک و نیم بابام حاضر شد که بره دنبالشون که توی کوچه به هم برخورد کرده بودن .
زنگ خونه به صدا دراومد و من و خواهرم جیغ و ویغ کشان خودمونو مرتب کردیم . دلم یک محیط پرسونال میخواست
میخواستم هرجور ک دلمون میخواد رفتار کنیم و رعایت حضور مامان بابا معذبمون نکنه
این شد که رفتم توی اتاق درو بستم و ب مامان گفتم بفرستش توی اتاق پیشم .
و ثانیه ای که شوق و تعجب رو توی چشماش دیدم و جمله ی : عشق منو ببین چقدر خوشگل شده ! رو هیچوقت فراموش نمیکنم .
گل رو تقدیمش کردم و بقیه ش رو سانسور مینمایم .
خبر بد اینکه همسر اینجا میمونه و بنده با خواهر تهنا برمیگردیم
و دوباره دوریا شروع میشه! نمیدونم کی برمیگرده ایران پیشم
امیدوارم کاری که میخواد بکنه ارزش اینهمه سختی و دوری و سگ دو زدن رو داشته باشه .
و خبر بدتر اینکه بسیار تنبل گشته و هیچ غلط درسی ای ننمودم
و با استرس و غلط کردم های بسیار به تهران بازگشته و یکی در سر خودم زده و دیگری را بر سر مقالاتم خواهم کوبانید .
و خبر بدترتر اینکه روانپزشکم از کلینیکی ک میرفتم رفته و نمیدونم کجا رفته و امیدوارم بتونم از تراپیستم آمارشو بگیرم
و تراپیم را دوباره از سر خواهم گرفت ان شاالله تعالی
خب من برم ک تا بیش از این خفه نشدم ی کم آبجوش بخورم
درباره این سایت